رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

گودبای پارتی فرخ

 دختر قشنگم پنجشنبه مهمونی خداحافظی فرخ بود متاسفانه چند روز دیگه باید برگرده این مدت خیییلی خوش گذشت ولی حیف که کوتاه بود اما چه میشه کرد امیدوارم هممیشه هر کجا که باشه در کنار خانوادش خوبو سلامت باشهو هر  چی زودتر دوباره بتونیم همدیگرو ببینبم اون شب به هممون خیییلی خوش گذشت مخصوصا به تو چون اونجا موسیقیه زنده داشتو تو هم که عاشق آهنگو نانای کردن حسابی برای خودت کیف کردی .   ببخشید که اینجا منو بابایی تنهاییم آخه تو پیش دایی حسابی سرت گرم بود         دو تا مامانی مهربون ...
29 دی 1392

سوغاتیای قشنگ

دختر نازم عمو ناصر دوست بابایی زحمت کشیدنو سوغاتیای قشنگی برات آوردن تو هم که کلا عاشق لباسیو با پوشیدنشون کلی ذوق کردی وقتیم لباسیو که دوست داری می پوشی به زور باید از تنت در بیارم عزیزم. نمیدونم کی میخوای این ژستتو فراموش کنی   اینم از سوغاتیای خییییلی قشنگت ممنون از این لباسای قشنگ ...
25 دی 1392

ممنون از همکاریت دختر نازم

نازنینم بعد از چند روز بی خیالی نسبت  به بردن  دستشوییت چهارشنبه صبح ١٨ دی چون تا صبح دستشویی نکرده بودی (البته معملا اینجوریه ) تصمیم گرفتم شانسمو یه بار دیگه امتحان کنم   اینبار خوش شانس بودمو دختر نازم با هام همکاری کرد منم خیییلی خوشحال شدم چون فهمیدم دختر کوچولوم دیگه برای خودش خانومی شده اون روز همکاریه خوبی با مامان داشتیو تا ٦یعد از ظهر اصلا پوشکتو خیس نکردی ولی بعد از اون چون مهین مامان اینا اومدن خونمون منم دیگه آزاد گذاشتمت تا امروز صبح که دوباره کارمو شروع کردم امروزم دختر خوبی بودی امیدوارم این پروژه خییلی خییییلی سنگین زودتر به ثمر برسه. از کارای ب...
21 دی 1392

تولدبابایی

همسر عزیزم با تقدیم هزاران شاخه گل سرخ و آرزوی عمری بلند  و در کنار هم بودن تولدت مبارک .     وقتی عکس مینداختم با کلی ذوق دو سه میگفتی   ...
18 دی 1392

رونیکای بامزه وشیرین زبون

 هستی مامان روز به روز خواستنی ترو دوست داشتنی تر میشی زیونتم که نگو  دیگه خیلی چیزا رو میتونی بگییو منظورتم تقریبا میرسونی اینفدر اداهای بامزه در میاری که بابا طاقت نمیارهو گازت می گیره الیته جوری که دردت نیاد تو هم خیلی با مزه میگی دجا د نکن ابابا البته این ای بابا تکه کالامتهو روزی صد بار تکرار میکنی وقتی هم میخوای با لگو هات بازی کنی  دستتو میزنی زمینو به من یا بابا میگی بچین بازی جالبه خوردن نارنگیرو دوست نداری ولی دوست داری تو دستت بگیری وقتی میبینی  میگی نای نایی آخ که قربونه شیرین زبو نیات . چند روزی بود برای اینکه زودتر از پوشک راحت شی چند بار بردمت...
18 دی 1392

دیداربا پسردایی عزیزم بعد از 13سال

دختر نازم جمعه به خاطر برگشت پسر دایی عزیمون فرخ بعد از ١٣سال انتظار همگی خونه ی پدرجون اینا بودیمو  همه برای دیدنش لحظه شماری  می کردیم البته چون ما از چهارشنبه  رفته بودیم همون روز دیدار کوتاهی باهاش داشتیم جالبه که توی این ١٣سال اصلا تغییری نکرده بودو مثل همون سالا باهاش راحت بودیم فقط دیگه برای خودش مردی شده بود آخه ٢تا بچه داره یه دخترو یه پسر ولی متاسفانه نتونسته بود اونارو با خودش بیاره البته جای خالیه زنداییو دختر داییای عزیزمم واقعا احساس میشد ای کاش میشد مثل قدیما دوباره همگی دور هم جمع میشدیمو لحظه های خوشیرو میگذروندیم ولی...  اومدن فرخ عزیز باعث شد تا ماهم د...
7 دی 1392

بازم مریضی گل دخملی وشب یلدا

دخمل نازم چند روزی دوباره مریض شده بودیو اذیت شدی مامانم خیلی ناراحت بود چون  کاملا بی اشتها بودیو به محض خوردن غذا اونو بر می گردوندی  شبا هم چون سرفه میکردی خوابت بهم ریخته بود  ولی خداروشکر ویروسی بودو نیازی به چرک خشک کن نداشت حالا هم حالت خوب شده عزیزم   عزیزدلم یلدات مبارک شب یلدا هم خونه ی عمه سا جده بودیمو حسابی خوش گذشت دست عمه درد نکنه که خیلی زحمت کشیده بود تو هم با شیرین زبونیات برای خودت خوب بازار گرمی می کردی ای کاش هر شب یلدا بود تا بهونه ای میشد برای در کنار هم بودن .  اینم چندتا عکس هنری که عمه زحمتشو کشیده اینجا چشم متینو دوردیدیو...
2 دی 1392
1